در مصاحبه نوشابه امیری با ابراهیم یزدی در 17 بهمن 87، آقای ابراهیم یزدی در جواب یک سوال در مورد تعامل آمریکا با ایران در ایام بعد از انقلاب و بخصوص در ایام جنگ ایران و عراق، به نکاتی اشاره می کنند که تا حدی قطعات پازل سیاسی ایران و آمریکا را به شکل قابل قبول تری در کنار هم می چیند. در این مصاحبه ابراهیم یزدی عنوان می کنند که هر گاه در طبقه حاکمه ایران تمایل و انگیزه برای برقراری آتش بس و صلح بوجود می آمد، یک موج تبلیغاتی تحریک برانگیزی از سمت آمریکا برای ادامه جنگ براه می افتاد. عموما این موج تبلیغاتی با اذعان و اعتراف مقامات نظامی بلند پایه آمریکا بر پیروزی ایران و فتح قریب الوقوع بغداد توسط ایران شروع میشد. تکرار این تبلیغات مصنوعی در جهت از بین بردن انگیزه ایران برای به پایان بردن جنگ، این تئوری را تقویت می کند که آمریکا حامی ادامه جنگ ایران و عراق بوده است. این تئوری زمانی پررنگتر می شود که به یاد بیاوریم یکی از نارضایتی های دولت نیکسون از شاه به دلیل عدم تمایل شاه به شروع یک درگیری نظامی با دولت عراق بوده است (همه می دانیم که مهمترین عامل پیروزی ریگان و جمهویخواهان در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و شکست کارتر ماجرای گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران بود و هنوز کسی نمی داند که جمهوریخواهان آمریکا چگونه توانستند آزادی گروگانها را تا زمان تحلیف ریگان به تاخیر بیاندازند). پس از ریگان، در ایام بوش پدر نا آرامیهای منطقه ای ادامه پیدا می کند و صدام به این ناآرامیها همچنان دامن می زند. در دوران جنگ و خونریزی، اسلحه و تجهیزات نظامی توسط غرب و شرق تامین میشد و آمریکا سهم خود را از این تجارت خونین می برد. سوالی که مطرح میشود آن است که آیا حاکمیت کشوری مانند ایران که خواسته یا ناخواسته نقش موثری در گرم کردن ناآرامیهای منطقه خاورمیانه دارد مطلوب کسانی نیست که از ناآرامی ارتزاق می کنند. شاهد سخن من جمهوری خواهانی هستند که در آمریکا در سی سال اخیر هر گاه در مسند قدرت آمریکا بوده اند، جنگ به راه انداخته اند و یا از بروز جنگ حمایت کرده اند. ریگان، بوش پدر، بوش پسر، بدون استثنا چنین ویژگیهائی داشته اند. نگارنده اعتقاد دارد که دست کم جمهوری خواهان آمریکا حکومت فعلی ایران را به مانند هدیه ای الهی نگاه می کنند که بازار ناآرامی و در نتیجه نیاز به دخالت آمریکا در منطقه را همچنان گرم نگه میدارد و به همین دلیل علاقه ای به تغییر منش و روش حکومت فعلی ایران ندارند. یک شاهد بر این ادعا تلاش جمهوریخواهان برای تضعیف جنبشهای مدنی است که سعی دارند حکومت ایران را از یک پرچمدار گسترش اسلام و انقلاب و مبارزه با امپریالیسم به یک حکومت مقتدر و معتقد به مناسبات بین المللی و تعاملات صلح جویانه تبدیل کنند. اصرار و فشار جمهوریخواهان بر باراک اوباما و حزب دموکرات برای حمایت از جنبش سبز در داخل ایران اگر چه ظاهری حمایتی دارد، ولی هر کسی که با فضای داخلی ایران آشنائی دارد می داند که حمایت هر کشور غربی از چنین نهضتهائی پایگاه مردمی این جنبشها را به شدت تضعیف می کند. به قدرت رسیدن احمدی نژاد در ایران و نوع تعامل وی با غرب ارزش حکومت فعلی ایران را برای جنگ طلبان مخصوصا جمهوریخواهان آمریکا دو چندان می کند. ناکارآمدی دولت احمدی نژاد و پر سر و صدا بودن وی این هدیه الهی را به گنجی بی بدیل برای آنان تبدیل کرده است. حضور دموکراتها در راس قدرت آمریکا این امیدواری را ایجاد می کند که آقای احمدی نژاد از مخالفتهای ریاکارانه جمهوری خواهان که در واقع جایگاه او را تقویت می کنند محروم خواهد بود.
البته این همه ماجرا نیست و حمایت از حکومت فعلی ایران تنها محدود به جمهوریخواهان آمریکا نمی شود بلکه به این لیست می توان کشورهای در حال توسعه مانند روسیه، چین و هند را نیز اضافه نمود چرا که وابستگی ایران به این کشورها به دلیل روابط مخدوش و غیر دوستانه ایران با غرب می باشد، چیزی که با ادامه روش و منش حکومت فعلی ایران همچنان تضمین خواهد شد. حمایت آشکار روسیه و چین از ریاست جمهوری احمدی نژاد حتی در زمانی که اعتراضات مردمی ایران هر دولتی را در تبریک گفتن به انتخاب مجدد وی دچار تردید کرده بود، شاهدی غیر قابل انکار بر این مدعاست.
متاسفانه لیست کشورهائی که حاکمیت فعلی ایران را می پسندند به کشورهای مذکور محدود نمی شود و کشورهای همسایه در منطقه خاورمیانه و اسرائیل را نیز باید به آن اضافه کرد. اسرائیل با ماهیتی اشغالگر بیشترین نیاز را به یک دشمن خارجی برای توجیه رفتارهای غیر انسانی و اشغالگرانه خود دارد. وقایع جنگ سی روزه لبنان و حمله به غزه تنها در سایه سیاست های تهدیدآمیز ایران بود که با تسامح کشورهای اتحادیه اروپا مواجه شد.
در کنار اسراییل، کشورهای منطقه با ساختار اقتصادی شبیه به ایران، در رقابتی همیشگی با ایران بوده و هستند و مسلما از هر عاملی که در این رقابت آنان را پیشتاز کند حمایت می کنند. رونق اقتصادی دبی، پیشتازی قطر در استحصال از منابع گازی پارس جنوبی و واگذاری منابع گازی و نفتی خزر به کشورهای حاشیه آن نمونه هائی واضح از این پیشتازیهاست که بدون شک در سایه ناکارآمدی حاکمیت ایران و سیاستهای نمایشی آن حاصل شده است. در کنار مسائل اقتصادی، مسائل سیاسی هم می تواند دلایل محکمی برای حمایت از ادامه حیات حاکمیت فعلی ایران باشد مانند تبدیل شدن عربستان و سوریه به ریش سفیدهای منطقه در حضور ایران با حرکات نمایشی که جز کم اعتبار کردن ایران در تصمیم گیریهای بین المللی ثمری ندارد.
در کنار تمام کشورهایی که ذکر آنها رفت، کشورهای جهان سومی آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین که مهمان خوانده و ناخوانده سفره رنگارنگ و صرفا تبلیغاتی ایران شده اند تا شاید در منازعه های سیاسی جانب ایران را بگیرند نیز ارزش حاکمیت فعلی ایران را درک کرده اند و تغییر در آن را خوش نمی دارند.
اگر بخواهیم یک تصویر کلی از تمام مطالبی که ارائه شد داشته باشیم می توانیم ایران با حاکمیت فعلی را به فردی تشبیه کنیم که ثروت نامحدود آن، تنهائی اجتماعی اش و بی کفایتی شخصی اش، او را به فردی مناسب برای باجگیری و ولخرجیهای شبانه تبدیل کرده است و همه کس او را همینگونه می پسندند.
البته کشورهای مذکور نه تنها حکومت فعلی ایران را می پسندند بلکه تلاش می کنند تا حاکمیت ولایت مطلقه فقیه پابرجا بماند. این کشورها به خوبی می دانند که حکومتهائی مانند حکومت فعلی ایران، برای بقای خود احتیاج به بحرانهای داخلی و خارجی دارند تا در پناه آن مخالفانشان را نابود کنند و برای انجام هر عمل غیر انسانی مجوز داشته باشند. وقوع جنگ و اعمال تحریمهای بین المللی از بحرانهائی است که همه ما ایرانیها با آنها آشنا هستیم.
در این میان قائله هسته ای، یکی از آن دست آویزهائی است که آمریکا، اتحادیه اروپا، روسیه و چین به عنوان تنفس مصنوعی برای ادامه حیات این نظام از آن استفاده می کنند. قائله هسته ای همان بحرانی است که حاکمیت فعلی ایران با توسل به آن می تواند مردم را در داخل به دنبال خود بکشد و بدون شک یکی از محوری ترین مسائلی بوده است که مردم ایران در طول چهار سال ریاست جمهوری احمدی نژاد با آن زندگی می کردند و هیچ نشانه ای از پایان این موضوع در آینده نزدیک دیده نمی شود. حل و فصل این موضوع اگر چه آسان نیست، ولی نشانه هائی وجود دارد مبنی بر این که اساسا هر دو طرف مذاکرات هسته ای علاقه مند به طولانی تر شدن آن هستند و در صدد پایان آن نیستند.
این تعلل و عدم جدیت در برخورد با ایران و هشدارهای پی در پی در مورد هسته ای شدن ایران این ایده را تقویت می کند که توانمندی هسته ای دغدغه اصلی قدرتهای جهانی نبوده و تنها ابزاری برای ایجاد تنشنج در افکار عمومی داخلی ایران می باشد تا حاکمیت ایران با توسل به آن به حیات خود ادامه دهد. در کنار مطالب مذکور باید به این نکته اشاره کنم که موضوع هسته ای در حالی به مهمترین موضوع مذاکرات بین ایران و جهان تبدیل شده است که حاکمیت ایران یکی از بزرگترین ناقضان حقوق بشر می باشد و همه قدرتهای جهان با اغماض از کنار آن می گذرند.
نتیجه ای که نگارنده دنبال می کند، تذکری بسیار عمیق به ملت مبارز ایران می باشد مبنی بر این که جنبش سبز نه تنها حاکمان فعلی ایران را ناخوش کرده است بلکه کشورهائی که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم از سفره رنگارنگ ایران بهره مند هستند را نیز ناخوش کرده است و لذا انتظار هر نوع حمایت واقعی از کشورهای بیگانه در این مبارزه گزاف است چرا که یک حاکمیت ناکارآمد مانند ولایت فقیه در ایران همه خواسته های آنان را به رایگان برآورده می کند.
No comments:
Post a Comment